نَص

هر کلام آشکار

نَص

هر کلام آشکار

حرف زدن چیز عجیبیه، یه وقتایی بیشتر از هر چیزی بهش نیاز پیدا میکنم، بیشتر از رابطه های آب دار، بیشتر از غذا، بیشتر از سلام ها و خوبی ها، بیشتر از تحسین ها و کلَپ کلَپ ها... و هر چقدر که کلمه برام با ارزش تر میشه، فرصت حرف زدن برام محدود تر میشه، مکالمه داشتن برام سخت تر میشه و وسواسم تو خرج کردنش بیشتر میشه... دلم برای کلمه رد و بدل کردن و بازی با مغز وقتی تلاش میکنه کانکت شه، به دیگری، به حسِ متقابل،تا ازش کلمه تولید کنه و بوووممم، پاسش بده مغز مقابل، تنگ شده... (دلتنگی برای چیزهایی که کم دارمشان)

لَکان میگفت تاکید بیش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه میکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بیش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همین بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است.  
اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود...

از فلسفه ی دریدا میگفت، از فضیلت زبان، ارزش کلمه، 
گریزی هم به سهراب زد که میگفت: واژه باید خود باران باشد...

منم اینور اون آهنگ تام یورک و بیورک(بیجورک) اومد یادم که میگفت: 
                                You've never been to Niagara falls- 

                          I have seen water, it's water, that's all+